وسعتي پر از عطر خدا
مقالات
بزرگنمايي:
خواب است و در خواب لبخند ميزند، مادر بزرگ ميگفت: "حالا دارد خواب آغوش مادر را ميبيند" بعد، لبهايش را جمع ميکرد و حالت چهرهاش پر ميشد از غمي بزرگ، مادر بزرگ ميگفت: " خوابش آشفته است، از آغوش مادر دورش کردهاند"!!
به گزارش خبرنگار منطقه فارس، چشمهايم پشت لنز دوربين ميسوزد از شوري اشک، بغض را فرو ميدهم و به کودکي که آنسوي نردهها به من و غريبههايي که وارد اتاق شدهاند چشم دوخته، لبخند ميزنم، لبهايش بهخنده وا ميشود و ميان تخت دست و پايي ميزند و دلبري ميکند ... اما کو مادري تا در آغوش بکشد اين دخترک را..
گرم است، گرما بيداد ميکند بيرون اين پنجره اما اينجا ميان چهل شيرخوار، چقدر سرد است، سرماي بيمهري، سرماي دوري از آغوش مادر، سرماي تنهايي که پر نميشود حتي ميان آغوش اين زنان فداکار!
شاتر دوربين را ميچکانم، فلش ماتش ميکند، براي لحظهاي و دوباره ميخندد و ميان صورت کوچکش، لبها با دو دندان که سراز لثه بيرون آورده، نمايان ميشود و بغض به يکباره ميترکد و توان ماندنم نيست...
ابري شده است چشمها، همه نگاهها خيس است از باراني شور و دلشوره آور، اما بچهها هنوز ميخندند ميان تختهايي که عاريهاند و از ديروز سال قبل تا امروز امسال، همينجا با همين رنگ و همين تشک، راکد ماندهاند، تختهايي که وجب به وجبش خاطراتي تلخ و شيرين دارد از نوزاداني که سرراه ماندند، دور از دستان و آغوش گرم مادران و سايهسار سرو پدرانشان ...
بيرون اما هنوز گرم است، زير آفتاب، در جاي جاي اين شهر، گرم است، گرماي وجود مادر، گرمايي که اميد دارد و زندگي..
ميانه ظهر يکي از روزهاي رمضان، ديرتر به پاي سجاده نماز ظهر ميرويم و به قصد قربت راهي شيرخوارگاه حضرت وليعصر(عج) شيراز ميشويم.
جايي نهچندان دور در همين همسايگي دلهايي که براي خوبي ميطپد، در همسايگي شهري که ظهري از ظهرهاي رمضان 92، زيرآفتاب خوابيده است و خوابش هم عبادت است!!
آنجا چهل شيرخواره، بيهيچ دليلي که قانع کند تو را، در ميان تختهايي هم شکل، هم وزن، همرنگ، آراميدهاند، اگر چه در خواب يک بار رويايي آغوش مادر ميخنداندشان و بار ديگر دوري از وجود او گريانشان ميکند، اما هستند، وجود دارند و وجودشان گرما را از دستهاي مهرباني ميجويد که خير و نيکوکاري را بر هر کاري مقدم ميدانند.
دوباره از پشت لنز صحنههاي دلنشين لبخند را روي صورت معصوم و مظلوم شيرخواران جست و جو ميکنم، صحنهاي کمياب، تنها چشمهايي را ميبيني در جست و جوي مادرانهها، شاتر بيحرکت زيرسبابهام مانده، کودک نميخندد اما نگاهش از ميان نردههاي سرد، قلبت را هدف ميگيرد، بيهيچ کلامي، با لبخندت همراه نگاهش ميشوي او لبخند قلبت را که حس ميکند، پر ميشود از خنده و شاتر را ميچکاني، اما عکس عبوس است و غمگين....
مستاصل ميان اتاق و تختهايي که هرکدام زندان کودک شيرخواري است، ايستادهاي که گرماي دستي کوچک، همان انگشت سبابهات را به قلبت وصل ميکند، کودکي است، صورتش پر از لبخندي که هر دلي را تسليم مهربانياش ميکند...
اينجا کودکانهترين کودکانهها را ميتوان يافت، دنيايي از لطف را ميتوان نثار کرد و سير نشد، اينجا پر است از عطر رحمت خدا، بوي مهربانياش، انگار که کنار خانهاش منزل گزيدهاي، اينجا پر است از هزار رکعت نماز...
لینک کوتاه:
https://www.payamefars.ir/Fa/News/251/