ملوديهايي به رنگ نان!
مقالات
بزرگنمايي:
نفر سوم ردي از تسمه آکاردئون، گردنش را قرمز کرده و خراشيده اما بياعتنا به سوزش خراشيدگي و درد مانده بر مهرههاي گردنش، صفحه را باز ميکند و ميبندد و با زحمت تلاش ميکند صدايي ريتميک همنوا با ضربهاي دنبک همنوايش، از دستگاه کهنه و صبورش خارج کند.
اين روزها بر تعدادشان افزوده شده و هرشب شاهد هنرنمايي گروهي از مطربان و آوازخوانان جوان دورهگرد در خيابانهاي مختلف شيراز هستيم، جواناني که براي زندهماندن و زندگي! کردن، رِنگي مينوازند و آوازي ميخوانند، آوازي که هرچقدر تلاش ميکنند تا شاد باشد، پر از غم است، غم نداري، غم نان، لقمهاي براي سير کردن شکم يک يا چند خانواده.
بيشترشان جوانان ديگر شهرها و استانها هستند که در پي روزي، جادهها به شيراز رساندتشان و پي شهرت خيابانها و معبرهاي پر تردد، به نقاط تجاري و گردشگاهي رسيدهاند و حالا ميان انبوه جمعيتي که روي صندليهاي ميان پيادهرو لميدهاند و با طمانينه لقمههاي کشي! پيتزا را به دهان ميگذارند و کارد بر شينسل گوشت و مرغ ميکشند يا بيف را با لذت نوشجان ميکنند!! بهجاي گدايي، هنرشان را ميفروشند!
ميپرسم روزي چقدر درآمد داريد؟ ميخندد و ميگويد: درآمد، پدرمان درميآيد تا بيست تومن يا حداکثر خيلي که شانس همراهمان باشد، چهل تومن در بياوريم.
ميپرسم، خوب است که؟ لبخند از صورتش ميرود، براي لختي و ميگويد: شايد، خدا را شکر، ما گنجشک روزي هستيم، مثل شما که بالانشين نيستيم، خبر از بينواتر از خودمان داريم، به خاطر همين دائم شکر ميکنيم....
ميپرسم، شيرازي که نيستيد؟ ميگويد: ايراني هستيم، اهل کشوري ثروتمند که از تمام داراييهايش همين تار و تنبک به ما رسيده و ... باز هم شکر...
ميپرسم روزي چهل هزار تومن کم است؟ ميگويد: چهار نفريم، ميشود روزي 10 هزار تومن، اونم اگه هر روز باشه، با کم شدن پول جاي خواب و غذا، هيچي نميمونه، ما ناشکر نيستيم اما جيب ما را کوتاه دوختهاند، از روزي که بهدنيا آمديم، جيبمان را کوتاه دوختهاند، تا نوک انگشتمان بيشتر داخلش نميشود، راه حرام هم يادمان ندادهاند؟
ميپرسم، کسي مزاحم نميشه، اينکه جلوي کارتان را بگيرند که نزنيد، ساز زدن گناه دارد؟ ميخندند و آواز خوان ميگويد: چرا آدم بيکار که زياده، گاهي با لباس، گاهي بيلباس، اما زياد کاري بهکارمان ندارند، لااقل اينه که ما علني ساز ميزنيم، اونا هم ميدونن که بايد دلواپس بعضيها باشن که پنهاني ساز ميزنند و وقتي صداي سازشون شنيده ميشه که ديگه....
و باز شروع ميکنند به نواختن، گفته بودي اگه ...... همراهشان ميشوم با گپ و گفت و ميان خواندن و نواختنشان فالشي ميکنم نواها را اما با لبخند همراهيم را بيدلخوري ميپذيرند، بعضي چه آسان ميخندند و چه سخت دستشان به جيب ميرود و بعضي چه دست و دلباز، همراه ميشوند با آوازهخوانان دورهگرد.
ساعت از يک نيمه شب گذشته و خيابان آرام آرام خلوت ميشود، ميان چمنهاي رفوژ وسط خيابان مينشينم کنارشان و آنها روزي يک روز ديگرشان را با عدالت قسمت ميکنند، هر کدام از چهار نفر، 11 هزار تومان کاسب ميشوند و همگي با گرفتن پول آن را ميبوسند و به جيب ميگذارند و نگاهي به آسمان، دستي برزانو، از جا بر ميخيزند تا هرکدام به راه خود برويم......
لینک کوتاه:
https://www.payamefars.ir/Fa/News/309/